Neue Seite 3

cinema-ye-azad

سينمای آزاد

. Postfach 100525 D-66005 Saarbrücken   .Tel: 0049 681 39224 . cinema-ye-azad@T-online.de

آرشيو               کارنامه              عکسها               خبرها                تماس با ما

سرآغاز

نامه ی سرگشاده به اکی کاوريسماکی سينماگرفنلاندی

توسط سفارت فنلاند برای اطلاع اقای اکی کاوريسماکی

بصيرنصيبی



آقای اکی کاوريسماکی
با بهترين درود ها
درابتدا از شما به خاطر وجدان وخلق وخوی انسانی تان سپاسگزاری مي کنم. حساسيت به حقی که نسبت به حقوق انسانی داريد انگيزه من برای نگاشتن اين نامه سرگشاده بود. کاش سينماگران سينمای جمهوری اسلامی واز آن جمله عباس کيارستمی نيز سهمی از اين نگرش انسانی، لااقل درحد همبستگی صنفی برده بودند.
اجازه بدهيد مثالم را متوجه خودتان بنمايم که در کن 2002 وبرای فيلم مردبی گذشته جايزه بزرگ را بدست آورديد. ميتوانم حدس بزنم که روال عادی کار چنين بوده که تهيه کننده ويا پخش کننده با توجه به فرصت تعيين شده، اطلاعات ومواد لازم را برای کن فرستاده است ؛ کميته انتخاب جشنواره از ميان در حدود 2000 فيلمی که در سال برای آنها ميرسد فيلم شما را شايسته حضور در جشنواره دانسته وداوران ارزشهای کارتان را ارج نهاده اند. البته نام ومشخصات فيلم و زندگینامه شما نيز بر اساس مقررات ودر تاريخ تعيين شده برای دفتر جشنواره ارسال شده ودر کاتالوگ نيز درج گرديده است. اما حتما نميدانيد که فيلم طعم گيلاس کيارستمی 24 ساعت قبل از شروع جشنواره کن بوسيله سردلال ايرانی در پاريس، که واسطه جشنواره کن ومقامات جمهوری اسلامی نيز هست، از فرودگاه تحويل گرفته شد وبدون اين که کميته انتخاب حتی در حد فورماليته هم که شده فيلم را ببيند وبدون اين که نام فيلم در کاتالوگ جشنواره قيد شده باشد؛ همان شب برای آن زير نويس گذاشتند وبی اعتنا به قوانين جشنواره شان فيلم را در مسابقه قرار دادند؛ نخل طلا را به دوقسمت تقسيم کردند وبرای شوهی ايمامورا کارگردان انديشمند ژاپونی و فيلم مارماهی شريک سياسی تراشيدند؛ آب هم ازآب تکان نخورد . شما خود دراعتراضی که به دولت بوش کرده ايد مي گوييد: ... که فنلاند حتی نفت هم ندارد... که این خود کنايه معنی داريست، وحالا اگر نفت را سمبل ثروت ومکنت بدانيم، بله مملکت ما سر زمينی است زر خيز که اگر حکومتی دلسوز ومردمی به روی کار آيد واز منابع سرشار ما به نفع رفاه مردم بهره بگيرد، اين سرزمين قابليت بسیاری دارد تا همه مردم آن در رفاه وآسايش به سر برند.
اما سرزمين ما به اسارت يک مشت آخوند دزد و جنايتکار درآمده واينان جز چپاول وغارت اموال عمومی، شکنجه وزندان، سربه نيست کردن روشنفکران معترض، سنگسار، تجاوز به زنان زندانی و... ره آوردی برای ما نداشته اند. شما مي گوييد: به خاطر همبستگی با عباس کيارستمی از شرکت در جشنواره نيويورک خوداری مي کنيد. سياست امريکا در برابر حکومت اسلامی البته متغير بوده است. در دوره اول رياست جمهوری خاتمی که امريکا نيز چشم اميد به وی بسته بود، اين کشور ميعادگاه کارگردانان سينمای جمهوری اسلامی بود و روزی نبود که دانشگاه های امريکا به بهانه حمايت از سينمای نوين ايران برنامه هايی برای سخنرانی و گفتگو ترتيب ندهند. امريکا حتی زودتر از اروپا جمعی از زنان سينمايی (فرشته طائر پور، تهمينه ميلانی، نيکی کريمی و ...) را با چادر و چاقچور پذيرفت تا آنان مبلغ دولت اصلاحات باشند. سفر به امريکا درتمام طول عمر نکبت بار حکومت اسلامی وبه يمن حضور يک حکومت تروريست برای شهروندان عادی ايرانی با مشکل توام بوده است. آنان اکثرا بايد ماه ها در ليست انتظار بمانند وگاه امکان سفر نيابند؛ اما درهمه اين احوال، به تمام سينماگران سينمای جمهوری اسلامی از آن جمله عباس کيارستمی با عزت و احترام و به فاصله چند ساعت ويزای ورود تقديم می شد. اين آقايان وخانمها بيشتر طول سال را در امريکای به قول رژيمشان جهانخوار (سران جمهوری اسلامی از يک طرف با امريکا معامله پنهانی داشتند واز جهت ديگر برای رنگ کردن مردم، حزب الهی هايشان را وامی داشتند تا در نماز های جمعه شعارهای مرگ بر ... سر بدهند) به سر ميبردند وجوايز متعدد هم مرتبا به فيلمهای ارسالی جمهوری اسلامی اهدا مي شد؛ در امريکا نيز منتقد دست دوم امريکايی مثل گاد فری چشاير يا خانم آليسا سايمون برگذارکننده جشنواره شيگاگو... کار رتق وفتق امور مربوط به زد و بندهای سينمايی را سر وسامان مي دادند و بيشترين رابط های ايرانی سينمای جمهوری اسلامی مثل بهمن فرمان آرا ( او اکنون به ج.ا برگشته است)، جمشيد اکرمی، بهمن مقصود لو و... که در شبه جشنواره ای به نام فجر در تهران مرتبا افتخار حضور دارند نيز مقيم امريکا هستند؛ نه آن زمان که سفارت امريکا کارگردانان سينمای گلخانه ای (خانواده سينمای ايران به چند فيلمسازی که فقط برای جشنواره های خارجی فيلم مي سازند مي گويند فيلمسازان سينمای گلخانه ای) جمهوری اسلامی را با افتخار مي پذيرفت ونه الان که آنان را با خفت و خواری از خود ميراند، رفتارش ربطی به شخص آنان نداشته و ندارد؛ چرا که در واقعيت امر عزت و احترام آنوقتشان به حکومت جمهوری اسلامی بر مي گشت که آخوندهای حاکم برآن برای جلب نظر دول غربی و برای بقاء حکومتشان بی محابا از کيسه مردم در بند ما حاتم بخشی مي کردند. بی جهت نيست که امروزه، علاوه بر آن که زندان ها انباشته از آزاديخواهان است، بيش از پنجاه نشريه که اکثر آنان هم از بافت همين رژيم هستند و تنها برای بقاء حکومت نحوه ای را پشنهاد مي کنند که باب طبع رژيم نيست، نيز تعطيل شده وصاحبان آنها به شکنجه وزندان کشانده شده اند.
حتما جنابعالی هم اين اتفاق طنز آميز را شنيده ايد که رهبری گفتگوی تمدن ها را هم اتحاديه اروپا و ديگر کشورهای غربی به جنايتکارترين حکومت روی زمين اهدا کرده اند. بله دولت امريکا نيز در دور دوم رياست جمهوری خاتمی دريافت که از اين امامزاده نيز انتظار معجزه نمي توان داشت. ادامه فريادهای مرگ بر امريکا ممکن است مزاحمی برای گسترش منافع اقتصادی امريکا باشد. اين چنين بود که در سياست جديد او، حمايت از بخشی از رژيم (جناح مشاطه گر خاتمی) به مخالفت با کليت نظام تغيير موقعيت داد. در اين شرايط طبيعی است که برای کيارستمی، مخملباف، رخشان بنی اعتماد، تهمينه ميلانی و... تسهيلات سابق را قايل نباشد. به شما اطمينان مي دهم که اگر همين امروز با توافق های پشت پرده؛ آقای بوش با پرزيدنت خاتمی به تفاهم برسند، بار ديگر محبت واشتياق برای پذيرايی از فرستادگان هنری_فرهنگی رژيم بازگشت خواهد کرد و دروازه های ورود به روی اينان گشوده خواهد شد. اما شايسته است که کارگردان ارزشمندی چون شما کهخوشبختانه دراثر شايستگی، استعداد وتوانايی خودتان به اعتبار وشهرت رسيده ايد ومنافع اقتصادی، زد وبندهای سياسی و استشمام بوی مست کننده نفت! پشتوانه موفقيتتان نيست، در محافل و مجامع بين المللی زبان مردم ستمديده ما باشيد. بايد به جهان غرب و در راس آنان امريکا، به خاطر سختگيري هايی که به هنگام ورود ايرانيان و يا شهروندان هر کشور تحت ستم ديگر بکار مي گيرند، اعتراض کرد؛ بايد به شرايط امروزاروپا که با زدوبند با دولت های خودکامه، هر روز شرايط سخت تری برای پناهندگان سياسی قايل مي شوند وآنان هر لحظه در معرض خطر بازگشت به سرزمين هايشان که به ناچار از آن جدا شده قرار دارند به شدت معترض بود. مي دانيم دنيای غرب خود در اشاعه ترور، با حمايت از تروريست ها يا کشورهای حامی تروريسم، سهم داشته است و در مورد ايران پرونده بيش از صد قتل را که در اروپا و بوسيله عوامل رژيم در سطح سفارتخانه تدارک ديده شد وبه انچام رسيد، ماست مالی کردند؛ و آنوقت اينان با رژيم سرکوبگر دست دوستی مي دهند و از مردمی که خود جانشان از اين بساط به تنگ آمده هر نوع ا مکان برای رهايی را دريغ مينمايند. کارگردانان سينمای جمهوری اسلامی که آگاهانه برای بزک اين حکومت به اروپا کمک مي کنند و در راس آنها عباس کيارستمی ومحسن مخملباف، خود می بايستی روزی جواب همکاری های گسترده شان با رژيم سرکوبگر را بدهند؛ همانگونه که بعد از سقوط نازی ها لنی ريفنشتنال و پابست به دادگاه نورنبرگ فرا خوانده شدند. از شما که اين چنين قاطع و مصمم در برابر جشنواره نيويورک ايستاده ايد انتظار داريم برای رهايی مردم سر زمين اسير ما با ما همصدا شويد.. من کوشش خواهم داشت خلاصه ای از وضعيت وموقعيت کنونی سينمای جمهوری اسلامی را در چند سطر فشرده برايتان باز گو کنم ومدارک واسناد ديگر را بعد از ارسال اين نامه توسط سفارت فنلاند در برلين برای شما (در صورتيکه اشتياقی به دريافت اطلاعات بيشتر داشته باشيد) ارسال خواهم داشت.
ـ ماهيت حکومت خمينی در ذات خود با هنرها به خصوص سينما در تضاد قرار دارد وبهمين دليل اينان در سال های اول حکومتشان سينماها را به آتش کشيدند و فيلمهای 30 سال تاريخ سينما را در کاميون ريختند وبه بيابان بردند وبه فرمان خمينی آتش زدند؛ اما چون دريافتند سينما ارزش تبليغاتی تواند داشت سينما را به تدريج به دو بخش تقسيم کردند، فيلمهايی که ارزش تبليغاتی داشت برای مصرف داخلي نگاه داشتند وکارهايی که تبليغات در آن غير مستقيم بود و يا عمدا غير تبليغاتی ساخته مي شدو برای بزک چهره غير انسانی آخوند ها مناسب تشخيص داده شده بود، برای صدور در نظرگرفتند.
ـ آقای محسن مخملباف که مانند خانم لني ريفنشتنال ابتدا فيلمهای پروپاگاندی مي ساخت نيز به تدريج از ساختن آنگونه کارها سر باز زد، ماسک تحول و تعالی به چهره زد ومانند عباس کيارستمی راهی جشنواره ها شد. اما عباس کيارستمي که در رژيم گذشته نيز فيلم مي ساخت (اتفاقا سطح کارهايش از لحاظ ارزش های سينمايی ودر مجموع برتر از کار های فعلی اش بود) چون کارگردان دوران طاغوت(!) محسوب ميشد، برای مقبوليت نزد مقامات نياز داشت همدلی وهمراهی اش را با ديکتاتورهای نوظهور آشکارتر کند؛ به همين دليل بود که به تمام رفتارهای ارتجاعی حکومت صحه گذاشت، سانسور را برای رشد خلاقيت امری ضروری دانست، حجاب تحميلی را يک امر عادی تلقی نمود و فرصت طلبی اش را تا آن حد گسترش داد که ژان پيربرن در نشريه ليبراسيون در باره اش نوشت: « وضعيت کنونی رژيم برای کيارستمی قابل قبول است وحتی به نوعی رفاه خود را در آن مي بيند. او بر خلاف تعدادی از کارگردانان که از سانسور در ايران شديدا ابراز ناخرسندی مي کنند، با درد اين همکارانش همبستگی ندارد. از او در باره سعيدی سيرجانی (نويسنده وپژوهشگری که در زندان های جمهوری اسلامی بعد ازتحمل شکنجه های وحشيانه گويا باتزريق آمپول سديم به قتل رسيد) سئوال می شود جواب ميگويد: من از نويسندگانی که واقع بين (!) نيستند خوشم نمی آيد؛ فيلمهای اوبه رژيم اين امکان را می دهد که تصوير ديگری از خود درخارج از کشور ارايه دهد( نشريه ليبراسيون 94-11-5).» رفتار او مدل و نمونه ای شد برای کسانی که ميخواستند باب طبع حاکمان فيلم بسازند و به جشنواره ها راه يابند. بودجه ای که دولت بايد صرف بهبود وضعيت اسف بار سينما در ايران بنمايد مستقيما در اختيار چند کارگردان نورچشمی نظير محسن مخملباف، دخترش سميرا و زنش فاطمه مشکيني، و يا داريوش مهرجويی، رخشان بنی اعتماد، تهمينه ميلانی و... قرار گرفت. تعداد جوايزی که فيلمهای جمهوری اسلامی مدعی هستند به چنگ آورده اند از 400 تا هم متجاوز است واين در حالی است که از 65 ميليون جمعيت کشور ما 30 ميليون اصلا به سينما دسترسی ندارند. ميانگين تعداد سينماروها برای هر نفر يکبار در سال است ومجموع سينماهای ايران از 200 سالن نيمه مخروبه تجاوز نمي کند که وسايل مستعمل آن يادگار رژيم پيشين است. هر روز هم سينماهای بيشتری کارشان به تعطيل کشانده مي شود وفيلمهايی را که در جشنواره ها مرتبا نمايش ميدهند اصلا در ايران و درهمان سينماهای محدود هم نمايش نمي دهند. مردم ما چندان آشنايی با فيلمسازان سينمای گلخانه ای نداشته و خود آن کارگردانان هم رغبتی به نمايش کارهايشان در داخل ندارند. آنان به گفته سينماگران اسير در داخل به نوعی مستعمره جشنواره ها هستند وبه فرمان جشنواره ها که آن هم با خواست وتمايل رژيم منطبق است فيلم ميسازند.
اينان حق و حقوق کارگردانان ايرانی را که حاضر نمي شوند به خواست های مقامات امنيتی رژیم و سانسورچيان وزارت ارشاد تن در دهند به نفع بقای خود مصادره نموده اند. شما از اين که کيارستمی را به جشنواره نيويورک راه نمي دهند برآشفته می شويد وفيلمتان را از جشنواره بيرون مي کشيد، اما آيا کيارستمی طی سالهايی که جوايز ريز ودرشت را به دلايلی که بخش کوتاهی از آنرا در اين نامه شکافتم به دست مي آورد، هرگزاز مصيبتهايی که رژيم برای کارگردانان نافرمان ايجاد می کند سخنی به ميان می آورد؟ هرگز از اينگونه تبعيض های آشکار ابراز نارضايتی می نمود؟ برعکس، چون نخل طلای کن 97 توانسته بود ترور های رژيم در خارج از کشور و به خصوص جنايت رژيم در کافه میکونوس برلين را سرپوش بگذارد احساس شادی کرد و اين موفقيت را به جلادان حکومتی تبريک گفت. آن ديگری محسن مخملباف عضو گروه شکار مخالفان رژيم به نام بلال حبشی بود و صدها انسان، بخصوص از گرايش چپ، به وسيله وی به دام رژيم افتادند وبه جوخه های اعدام سپرده شدند.
آقای اکی کاوريسماکی من اطمينان دارم شما از بسياری مسايلی که من در اين نامه بازشان کردم بی اطلاع بوديد، چرا که فيلمسازان گلخانه ای خود به دلايل قابل درک اين واقعيت ها را بازنمی کنند کارنامه گذشته شان هم در کاتالوگ جشنواره ها غايب است ( برای مثال آيا در کاتالوگ هيچ جشنواره ای خوانده ايد که فيلم بايکوت مخملباف يک کار ضد چپ بود و زندانيان زندان عادل آباد شيراز، به زور سرنيزه حکومت، زير عنوان تواب در اين اثر ضد انسانی شرکت داده شدند). البته ممکن است شما در جشنواره ای با مخبرين ايرانی و يا گزارشگران سينمايی ايرانی هم برخورد بنماييد، اما متاسفانه واقعيت را از زبان اينان نيز نخواهيد شنيد؛ چرا که اکثر شان برای بخش فارسی راديوهای کشورهای غربی گزارش مي سازند و تابع خط مشی آن راديوها هستند و يا در رسانه هايی که سروسری با حکومت دارند قلم مي زنند. الان غرب منافعش ايجاب مي کند که رژيم نيمه جان حاکم بر ايران بر جای بماند وبدين جهت خط مشی دولت ها در گزارش های سينمايی رعايت مي شود. بله دولت امريکا فرش قرمز زير پای کيارستمی را جمع کرد؛ حتی به وساطت مقامات سياسی فرانسه هم توجهی نکرد وبعد ازاو بهمن قبادی کارگردان نوپای سينمای جمهوری اسلامی نيز به سرنوشت عباس کيارستمی پيوست و پشت مرز ماند.
در مورد غرب هم چندان وضعيت تفاوت نمي کند؛ مطمئن باشيد اگر رژيم جمهوری اسلامی لحظه ای درپرداخت سهميه غرب ترديد کند، همين غرب شيفته سينمای شاعرانه و انسانی رژيم ضد انسانی در چشم بهم زدنی تغيير رويه خواهد داد. همين مقامات فرانسوی که الان در تلاطم دريافت ويزا برای کيارستمی هستند خود مامور سلب رواديد از وی خواهند شد. چه بسا همين آقای پير رسيان دلال فيلم فرانسوی که آنقدر برای پذيرش طعم گيلاس در کن 97 خوش خدمتی کرد، ساخته های کيارستمی را کسالت بار ارزيابی نمايد وآقای ژيل ژاکوب مدير کن که مقدمات تقسيم غيرعادلانه نخل طلای کن را فراهم آورد به مانند امريکا از پذيرش کيارستمی ونظايرش سرباززند و مطمئنا گزارشگران راديوهای فارسی زبان هم، به تبعيت از تغيير سياست نان آورانشان، به سمت ديگر خواهند چرخيد.
آقای اکی کاوريسماکی آن چه با شما گفتم پاره ای بود از مسايل پشت پرده بخش فستيوالی سينمای امروز در ايران. من اميد دارم که با درد دل صادقانه ای که با شما در ميان گذاشتم توانسته باشم ذهن شما را نسبت به واقعيت هايی که ازآن بی اطلاع بوديد روشن کنم. آشکار است که شما انسانی نوانديش ومترقی هستيد و خوشبختانه موفقيت بر حق فيلم زيبای مردی بی گذشته ، شما را در موقعيت خوبی قرار داده است. 4000 عضو درد کشيده سينمای ايران که رژيم به خواست های بر حقشان وقعی نمي نهد و امکانات بيدريغ را فقط در اختيار چند کارگردان نور چشمی مي گذارد تا برايش چهره انسانی بسازند وهمچنين سينماگران ايرانی در تبعيد که نسبت به مسايل سينمای امروز سرزمين اسيرشان حساس هستند، از شما انتظار دارند صدای در گلوخفته آنان را در محافل سينمايی پر طنين کنيد. شما اکثرا وحتی روی صحنه گيلاس مشروبتان را در دست داريد؛ مي دانيد که در رژيم واپسگرا وارتجاعی ای که اين فيلمسازان ازآن دفاع مي کنند اين رفتار شما که جزء ابتدايی ترين آزادی ها در دنيای امروز است، عقوبت شلاق وزندان وحتی شکنجه به دنبال خواهد داشت. ميدانم که شما به انديشه چپ گرايش داريد، آيا مي دانستيد که همين رژيم که مقامات کنونی سينمايی اش ( اکثر آنان جزء بافت رژيم هستند ودر جنايات 23 ساله رژيم دست داشته اند) الان با عز ت و احترام در جشنواره های سينمايی اروپايی حضور مي يابند در سالهای 1360 و67 هزاران زندانی هم عقيده شما را بدون محاکمه وبعد از صرف يک دقيقه وقت به جوخه اعدام سپردند؟ از اين که تلخ کامتان کردم پوزش مي خواهم. حالا گيلاس هايمان را به سلامتی شما وديگر کوشندگان سينمای راستين بالا می بريم نوش جان !

با مهر بسيار
مرکزفيلمسازی وپژوهشی سينمای آزاد بصِرنصيبي ( سينماگرايرانی در تبعيد)

رونوشت : دفاتر جشنواره های کن؛ ونيز؛ وين؛ برلين؛ گوتنبرگ (سوئد)


سرآغاز